1 در تکلم از ندامت هیچکس آسوده نیست جنبش لب یکقلم جزدست برهم سوده نیست
2 راحت آبادی که مردم جنتش نامیدهاند بیتکلف این سخن غیر از لب نگشوده نیست
3 گر زبان ز شوخی اظهار وادزدد نفس صافی آیینهٔ مطلب غبار اندوده نیست
4 پاس ناموس سخن در بیزبانی روشن اسب هیچ مضمونی درین صورت نفس فرسوده نیست
1 تا عرقناک از چمن آن شوخ بیپرواگذشت موج خجلت سرو را چون قمری از بالاگذشت
2 وای بر حال کمند نالههای نارسا کان تغافل پیشه از معراج استغناگذشت
3 ما به چندینکاروان حسرتکمین رهبریم شمع در شبگیر دود دل عجب تنهاگذشت
4 محو دل شوتا توانی رستن از آفات دهر موج بیوصلگهر نتواند از دریاگذشت
1 چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت تورا در آینه میدید و جستجوی تو داشت
2 به هر دکانکه درین چارسو نظرکردم دماغ ناز تو سودای گفتگوی تو داشت
3 به دور خمکدهٔ اعتبارگردیدیم سپهر و مهر همانساغر و سبوی تو داشت
4 ز خلق این همه غفلتکه می کند باور تغافل توز هرسو نظربه سوی تو داشت
1 تو ازآن خلوت یکتا چه خبر خواهی داشت گر شوی حلقهکه چشم آنسوی در خواهی داشت
2 زبن شبستان هوس عشوه چه خواهی خوردن شمعسانگل به سر از باغ سحر خواهی داشت
3 یک عرقوارگر از شرم طلب آب شوی تا ابد درگره قطرهگهر خواهی داشت
4 شب وصل استکنون دامن او محکمدار پاس ناموس ادب وقت دگرخواهی داشت
1 عاشقی مقدور هر عیاش نیست غمکشیدن، صنعت نقاش نیست
2 حسن محجوبیکه ما را داغکرد گر قیامت فاش گردد فاش نیست
3 گر شوی آگه، ز آداب حضور محرم خورشید جز خفاش نیست
4 بینیازی، از تصنع فارغ است بزم دل، گستردهٔ فراش نیست
1 کتاب عافیتی قیل و قال باب تو نیست ببند لب که جز این نقطه انتخاب تو نیست
2 برون دل نتوان یافت هرچه خواهی یافت کدامگنجکه در خانهٔ خراب تو نیست
3 سپند مجمر تسلیم قانع ازلیست بس است نال اگر اشک باکباب تو نیست
4 اگر تو لب نگشایی ز انفعال طلب جهان به غیر دعاهای مستجاب تو نیست
1 چو صبحم دماغ میآشام نیست نفس میکشم فرصت جام نیست
2 دو دم زندگی مایهٔ جانکنیست حق خود ادا میکنم وام نیست
3 تبسم به حالم نظرکردن است در آن پسته جز مغز بادام نیست
4 به هرجا برد شوق میرفته باش نفس قاصدانیم پیغام نیست
1 تا نظر بر شوخی من نرگس خودکام داشت چشمهٔ آیینه موج روغن بادام داشت
2 باد دامانت غبارم را پریشانکرد و رفت سرمهام درگوشهٔ چشم عدم آرام داشت
3 عالمی را صید الفت کرد رنگ عجز من در شکست خویشتن مشت غبارم دام داشت
4 پختگی در پردهٔ رنگ خزانی بوده است میوهام در فکر سرسبزی خیالی خام داشت
1 به فکر دل لبم از ربط قیل و قالگذشت چسان نفسکشم آیینه در خیال گذشت
2 کجاستتاب ز خودرفتنیکهچون یاقوت به عرضگردش رنگم هزار سالگذشت
3 بهار یأس ز سامان بینیازیها چه مایه داشتکه بالیدن از نهالگذشت
4 خمی به دوش ادب بند وسیر عزتکن ز آسمان به همین نردبان هلالگذشت
1 فریاد که در عالم تحقیق کسی نیست یک خانهٔ عنقاست که آنجا مگسی نیست
2 با عقل چه جوشیمکه جز وهم ندارد از عشق چه لافیم که بیش از هوسی نیست
3 گر دل بتپد غیر نفس کیست رفیقش ور چشم پرّد جز مژه امید خسی نیست
4 حیرت ز رفیقان سفرکرده چه جوید دیدیم که رفتند و صدای جرسی نیست