1 غزال امن که الفت خیال مبهم است به هرکجا نفسی گرد میکند رم اوست
2 امل کجاست گر از فرصت آگهی باشد قصور فطرت ما بیش فهمی کم اوست
3 حساب ملک بقا، با فنا نیاید راست به عالمی که غبار تو نیست عالم اوست
4 ز فیض ظاهر امکان سراغ امن مخواه که صبح عافیت خلق رفتهٔ دم اوست
1 شهید خنده زخمم که تیغ همدم اوست کباب گلشن داغم که شعله شبنم اوست
2 شکار ناز غزالیست، ناتوان دل من که رنگ دهر به فتراک بستهٔ رم اوست
3 تو را به ملک ملاحت سزد سلیمانی از آن نگین تبسم که غنچه خاتم اوست
4 به برق تیغ تو نازمکه در بهار خیال هزار صبح تجلی مقابل دم اوست
1 بیتوام جای نگه جنبش مژگانی هست یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست
2 کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی هست
3 عجز پرواز ز سعی طلبم مانع نیست بال اگر سوخت نفس شوق پرافشانی هست
4 زندگی بیالمی نیست بهار طربش زخم تا خندهفروش است نمکدانی هست
1 بیادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست
2 هرکساینجاسودخوددر چشمپوشیدیده است خودفروشان، عبرتی، آیینه در بازار نیست
3 حرصخلقی رادرینمحفل بهمخموریگداخت غیر چشم سیر، جام هیچکس سرشار نیست
4 حسن و عشق آیینهٔ شهرتگرفت از اتفاق تا نباشد از دو سر محکم صدا در تار نیست
1 صنعت نیرنگ دل بر فطرت کس فاش نیست آینه تصویرها میبندد و نقاش نیست
2 جوش اشیا، اشتباه ذات بیهمتاش نیست کثرت صورت غبار وحدت نقاش نیست
3 کفر و دین، شک و یقین سازیست بیآهنگ ربط هوش اگر داری بفهم ای بیخبر پرخاش نیست
4 عقلگو خون شو به دور اندیشی رد و قبول در حضورآباد استغنا برو، یا باش نیست
1 چنینکه نیک وبد ما به عجزوابستهست قضا به دست حنا بسته نقش ما بستهست
2 به قدرناله مگرزین قفس برون آییم وگرنه بال به خون خفته است وپا بستهست
3 چو سنگ چاره ندانم از زمینگیری زدست عجزکه ما را به پای ما بستهست
4 بهاربوسه به پای تو داد و خونگردید نگه تصور رنگینی حنا بستهست
1 خلق را بر سرهر لقمه ز بس سرشکنیست ناشتاگر شکنی قلعهٔ خیبر شکنیست
2 مگذر از ذوق حلاوتکدهٔ محفل درد نالهپردازی نی عالم شکرشکنیست
3 نفس از ضبط تپش معنی دل میبندد گوهرآرایی این موج به خود درشکنیست
4 صد قیامتکده در پردهٔ حیرت داریم مژه برهم زدن ما صف محشر شکنیست
1 در ربط خلق یکسر ناموسکبریاییست چونسبحه هر اینجا در عالم جداییست
2 منعم به چتر و افسر اقبال میفروشد غافلکه بر سر ما بیسایگی هماییست
3 وارستگی ایاغیم، بیوهم باغ و راغیم صبح فلک دماغیم بر بام ما هواییست
4 دارد جهان اقبال، ادبار در مقابل بر خودسری مچینید هرجا سریست پاییست
1 یأس مجنون آخر از پیچ و خم سودا گذشت با شکستی ساخت دل کز طرهٔ لیلا گذشت
2 غفلت ما گر به این راحت بساط آرا شود تا ابد نتوان به رنگ صورت از دیباگذشت
3 هم در اول باید از وهم دو عالم بگذری ورنه امروز تو خواهد دی شد و فردا گذشت
4 جومن اشکم در نظر موجیست کز دپا رمید شعلهٔ آهم به دل برقی ست کز صحرا گذشت
1 چنینکه عمر تأملگر شتابگذشت هوای آبلهای از سر حباب گذشت
2 به چشمبند جهان این چه سحرپردازیست که بیحجابی آن جلوه از نقابگذشت
3 به هر طرف نگرم دود دل پرافشان است کدام سوخته زین وادی خراب گذشت
4 جنونپرستی اغراض ننگ طبع مباد حیا نماند چو انصاف از حسابگذشت