1 پیش چشمیکه نورعرفان نیست گر بود آسمان نمایان نیست
2 عمرها شد، دمیده است آفاق بیلباسی هنوز عریان نیست
3 شمع راگر به فکرخویش سریست تاکف پاش جزگریبان نیست
4 نقشبند خیال دور مباش گل چه داردکزینگلستان نیست
1 آستان عشق جولانگاه هر بیباک نیست هیچکسغیر از جبینآنجا قدمبر خاک نیست
2 گریهکو، تا عذر غفلت خواهد از ابرکرم میکشد رحمتتریتا چشم ما نمناک نیست
3 خاک میباید شدن در معبد تسلیم عشق گر همه آب است اینجا بیتیمم پاک نیست
4 ریشگاوی، شرمی ای زاهد ز دندان طمع شاخ طوبی ریشهدار شانه و مسواک نیست
1 سعیجاه آرزوی خاک شدن در سر داشت موج از بهر فسردن طلب گوهر داشت
2 دل آزاد به پرواز خیالات افسرد حفف ازآن خانهٔ آیینه که بام و در داشت
3 از هنر رنگ صفای دل ما پنهان ماند صفحهٔ آینه ننگ از رقم جوهر داشت
4 امتیاز آینهپردازی تحصیل غناست زین چمن گل به سر آن داشت که مشتی زر داشت
1 با دل تنگ استکار اینجا ز حرمان چاره نیست گر همه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست
2 زآمد ورفت نفس عمریست زحمت میکشیم خانهٔ ما را ازین ناخوانده مهمان چاره نیست
3 دشت تا معموره یکسر از غبار دل پر است هیچکس را هیچجا زین خانه ویران چاره نیست
4 تا نفس باقیست باید چون نفس آواره زیست ای سحر بنیاد از وضع پریشان چاره نیست
1 زان خوشهکه میناگری باغ عنب داشت هر دانه پریخانه ی بازار حلب داشت
2 خورشید پس از رفع سحر پرده دری کرد تاگرد نفس کم نشد این آینه شب داشت
3 یکتاییاش افسون ادب خواند بر اظهار مقراض بیانگشت زبانیکه دو لب داشت
4 مفهوم نگردیدکه ما و من هستی در خوابعدم اینهمه هذیانز چهتب داشت
1 در طلبت شب چه جنونهاگذشت کز سر شمع آبلهٔ پاگذشت
2 جهل، خرد پخت وبهمعموره ریخت عقل جنونکرد و ز صحراگذشت
3 نقش نگین داشتکمال هوس اسم بجا ماند و مسماگذشت
4 خلق خیالات بر افلاک برد از سر این بام هواهاگذشت
1 هرچند درین گلشن هرسو گل خودروییست از خون شهیدانت در رنگ حنا بوییست
2 از سلسلهٔ تحقیق غافل نتوان بودن طول امل آفاق از عالم گیسوییست
3 ای چرخ سر ما را پامال جفا مپسند این لوح خط تسلیم از خاک سر کوییست
4 توفیق رسا عشق است، ما را چه تواناییست یازیدن هر دستی از قوت بازوییست
1 جای آرام به وحشتکدهٔ عالم نیست ذرهای نیستکه سرگرم هوای رم نیست
2 گره باد بود دولت هستی چو حباب تا سلیمان نفسی عرصه دهد خاتم نیست
3 چمن ازغنچه بههر شاخ سرشکشگره است مژهٔ اهل طرب هم به جهان بینم نیست
4 هیچ دانا نزند تیشه به پای آرم از بهشت آنکه برون آمدهاست آدم نیست
1 پر بیکسم امروزکسی را خبرم نیست آتش به سرخاککه آن هم به سرم نیست
2 رحم است به نومیدی حالمکه رفیقان رفتند به جاییکه در آنجاگذرم نیست
3 ایکاش فنا بشنود افسانهٔ یأسم میسوزد وچون شمع امید سحرم نیست
4 حرفکفنی میشنوم لیک ته خاک آن جامهکه پوشد نفسم را به برم نیست
1 وضع ترتیب ادب در عرصهگاه لاف نیست قابل این زه کمان قبضهٔ نداف نیست
2 از عدم میجوشد این افسانههای ما و من گر به معنی وارسی جز خامشی حراف نیست
3 غفلت دلها جهانی را مشوش وانمود هیچ جا موحشتر از آیینهٔ ناصاف نیست
4 رایج و قلب دکان وهم بیاندازه است با چه پردازد دماغ ناتوان صراف نیست