1 دوش از نظر خیال تو دامنکشانگذشت اشک آنقدر دوید ز پی کز فغان گذشت
2 تا پر فشاندهایم ز خود هم گذشتهایم دنیا غم تو نیستکه نتوان از آنگذشت
3 دارد غبار قافلهٔ ناامیدیام از پا نشستنیکه ز عالم توانگذشت
4 برق و شرار محمل فرصت نمیکشد عمری نداشتمکه بگویم چسانگذشت
1 جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت انگشت زینهار به غربال آب داشت
2 خلقی ز مدعا تهی از هیچ پر شدهست نه چرخ یک علامت صاد انتخاب داشت
3 بیرون نجست ازآتش دل سعی هیچکس شور جهان چکیدن اشک کباب داشت
4 تا نقش ما غبارنشد برنخاستیم کس پی نبرد صورت دیباچه خواب داشت
1 در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت بالیدگی چو آبلهام پایمال داشت
2 سیراب نازم از دل بیمدعای خویش گوهربه جیب صافی مطلب زلال داشت
3 کردیم سیر وادی وحشت .سواد عشق تا نقش پا همان رم چشم غزال داشت
4 -عون شمع جنبش مژه ها را، رختش برد پرواز آرمیده ما طرفه بال داشت
1 اینزمان یک طالبمستی درین میخانه نیست آنکهگرد بادهگردد جز خط پیمانه نیست
2 از نشاطدل چه میپرسیکه مانند سپند غیر دود آه حسرت ریشهٔ این دانه نیست
3 اضطراب دل چو موج ازپیکر ما روشن است طرهٔ آشفتگی را احتیاج شانه نیست
4 هرقدر خواهد دلت اسباب حسرت جمعکن چونکمان اینجا بهجز خمیازهرختخانه نیست
1 سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست سرسبزی این مزرعه را برق گیاهیست
2 بیجرأت بینش نتوان محو تو گشتن سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست
3 کی سد ره اشک شود، دامن رنگم گر کوه بود در دم سیلش پر کاهیست
4 جز صیقلی آیینهٔ آب ندارد هرچندکه سرو لب جو، مصرع آهیست
1 ز انقلاب جسم، دل بر ساز وحشت هاله نیست سنگ هرچند آسیا گردد، شرر جواله نیست
2 درگلستانی که داغ عشق منظور وفاست جز دل فرهاد و مجنون هر چه کاری لاله نیست
3 پرتو هر شمع، در انجام، دودی میکند کاروان گر خود همه رنگ است، بیدنباله نیست
4 عذر مستان گر فسون سامری باشد چه سود محتسب خرکره است، ای بیخودانگوساله نیست
1 رنگم درین چمن به هوس پر زننده نیست یعنی پر شکسته به جایی رسنده نیست
2 عمریست موج گوهر ما آرمیده است نبض نگه به دیده حیران جهنده نیست
3 افتادهایم در قدم رهروان بس است ما راکه همچو آبله پای دونده نیست
4 گرد نیازم از سرکویت کجا روم بسمل اگر پری بفشاند پرنده نیست
1 گرمرفتاری که سر در راه آن یکتا گذاشت گام اول چون شرر خود را به جای پا گذاشت
2 وارث دیگر ندارد دودمان زندگی هرکهحسرتبرد اپنجا عبرتیبر ماگذاشت
3 درتماشای تو چون آبینه از جنس شعور آنچه با ما بود حیرت بود و چشمی واگذاشت
4 الوداع ای نغمهٔ فرصت، کز افسون امل عشرت امروز ما بنیاد بر فردا گذاشت
1 ز بس که معنی مکتوب عشق پیچش داشت زبان خامهٔ ما هر چه گفت لغزش داشت
2 سحاب مزرعهٔ رنگ ما و من دیدم نهسن بود نهمینا، شکست نازشداشت
3 هزارگل ز چمن رفت و باز برگردید بهار رنگ چه مقدار ذوق گردش داشت
4 به یک نظر دو جهان از عدم برآوردی گشاد آن مژهٔ ناز این چهکاوش داشت
1 تا ز حسن وگلستان تماشا رنگ داشت حیرت از آیینهام دستی به زیر سنگ داشت
2 یاد آن عیشیکه از نیرنگ جولانکسی گرد من در پرده چون صبح بهارانرنگ داشت
3 تا نفس بال فغان زد رنگ صحرا ریخت دل عمرها این شمع خامشکلبهام را تنگ داشت
4 کامرانیها بالا شد ورنه از بیحاصلی دست برهم سودهٔ من دامنی در چنگ داشت