گرکماندار خیالت در زه آرد از بیدل دهلوی غزل 84
1. گرکماندار خیالت در زه آرد تیر را
هر بن مو چشم امیدی شود نخجیر را
...
1. گرکماندار خیالت در زه آرد تیر را
هر بن مو چشم امیدی شود نخجیر را
...
1. گرکنی با موج خونم همزبان شمشیررا
میکشم در جوهر از رگهای جان شمشیر را
...
1. هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را
میکندچون موجگوهر بیزبان شمشیر را
...
1. هستی بهتپش رفت واثرنیست نفس را
فریادکزین قافله بردند جرس را
...
1. کی جزا میرسد از اهل حیا سرکش را
آب آیینه محال استکشد آتش را
...
1. لب جوییکه از عکس توپردازیست آبش را
نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را
...
1. نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را
که میگیرد عنان شعلهٔ رنگ عتابش را
...
1. مکش ای آفتاب از فکر زربرپشت آتش را
ز غفلت میپرستی چند چون زردشت، آتش را
...
1. به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را
به رنگ موی چینی سرمه میگیرد فغانش را
...
1. چهامکان است فردا عرض شوخی ناتوانش را
مگر حیرت شفیع جرأت ندیشد بیانش را
...
1. جوش زخمم دادسر در صبح محشرتیغ را
کرد خونگرم من بال سمندرتیغ را
...
1. گر، دمی، بوس کفتگردد میسر تیغ را
تا ابد رگهایگل بالد ز جوهر تیغ را
...