1 یک آه سرد نیم شبی ازجگربرآ سرکوب پرفشانی چندین سحر برآ
2 با نشئهٔ حلاوت درد آشنا نهای چون نی به ناله پیچ وسراپا شکربرآ
3 ای مدعی، حریفی ما جوهر تو نیست باتیغ تا طرف نشوی بیجگر برآ
4 غیریت از نتایج طبع درشت توست اجزای آب شو، ز دل یکدگر برآ
1 نیستی پیشهکن از عالم پندار برآ خوابش راکم شمر از زحمت بسیار برآ
2 قلقل ما و منت پر بهگلو افتادهست بشکن این شیشه وچون باده به یکبار برآ
3 تا بهکی فرصت دیدار به خوابتگذرد چون شررجهدکن ویک مژه بیدار برآ
4 همه کس آینهپردازی عنقا دارد تو هم از خویش نگردیده نمودار برآ
1 فرصتی داری زگرد اضطراب دل برآ همچوخون پیش ازفسردن از رگبسمل برآ
2 ریشهٔ الفت ندرد دانهٔ آزادیات ای شرر نشو و نما زینکشت بیحاصلبرآ
3 از تکلف در فشار قعر نتوان زیستن چون نفس دل هم اگرتنگیکند از دل برآ
4 قلزم تشویش هستی عافیت امواج نیست مشتخاکی جوش زن سرتا قدمساحلبرآ
1 با دلِ آسوده از تشویشِ آب و نان برآ همچو صحرا پای در دامن ز خانومان برآ
2 اضطرابی نیست در پروازِ شبنم زین چمن گر تو هم از خود برون آیی به این عنوان برآ
3 اوجِ اقبالِ جهان را پایهٔ فرصت کجاست گو سرشکی چند بر بامِ سرِ مژگان برآ
4 خاطرت گر جمع شد از هر دو عالم فارغی قطرهواری چون گهر زین بحرِ بیپایان برآ
1 شور جنون درقفسی با همه بیگانه برآ یک دو نفس ناله شو و از دل دیوانه برآ
2 تاب وتب سبحه بهل، رشتهٔ زنارگسل قطرهٔ می! جوش زن و برخط پیمانهبرآ
3 اشککشد تا بهکجا ساغر ناموس حیا شیشه به بازار شکن، اندکی از خانه برآ
4 چون نفس از الفت دل پای توفرسود بهگل ریشهٔ وحشت ثمری از قفس دانه برآ
1 بیا تا دیکنیم امروز فردای قیامت را که چشم خیرهبینان تنگ دید آغوش رحمت را
2 زمین تا آسمان ایثار عام، آنگاه نومیدی بروبیم از در بازکرم اینگرد تهمت را
3 به راه فرصت ازگرد خیال افکندهای دامی پریخوانی استکزغفلتکنی درشیشه ساعت را
4 اگر علم و فنی داری، نیاز طاق نسیانکن که رنگآمیزیات نقاش میسازد خجالت را
1 هرزه برگردون رساندی وهم بود و هست را پشت پایی بود معراج این بنای پست را
2 بر فضولی ناکجا خواهی دکان ناز چید جزگشاد و بست جنسی نیست درکف دست را
3 عمرها شد شورزنجیرازنفس وا میکشم کشور دیوانه مجنونکرد بند و بست را
4 قول وفعل طینت بیباک دررهن خطاست لغزش پا و زبان دارد تصرف مست را
1 خاکسار تو تپیدن کند آغاز چرا جرس آبله بیرون دهد آواز چرا
2 جذب حسنتگره از بیضهٔ فولادگشود دیدهٔ ما به جمال تو نشد باز چرا
3 گرد ما راکه نشستهست به راه طلبت به خرامی نتوانکرد سرافراز چرا
4 دل بهدست تو وما ازتو، دگر مانعکیست خودنمایی نکند آینه آغاز چرا
1 پرتو آهی ز جیبتگل نکرد ای دل چرا همچو شمعکشتهبینوری درینمحفل چرا
2 مشتخون خود چوگل باید بهروی خویش ریخت بیادب آلودهسازی دامن قاتل چرا
3 خاک صد صحرا زدی آب از عرقهای تلاش راه جولان هوسکامی نکردیگل چرا
4 منزلت عرض حضوراست ومقامت اوج قرب نور خورشیدی به خاک تیره ای مایل چرا
1 خار غفلت مینشانی در ریاض دل چرا مینمایی چشم حق بین را ره باطل چرا
2 مرغ لاهوتی چه محبوس طبایع ماندهای شاهباز قدسی و بر جیفهای مایل چرا
3 بحرتوفان جوشی وپرواز شوخی موجتست ماندهایافسرده ولبخشک چونساحل چرا
4 چشم واکنگلخن ناسوتمأوای تونیست برکف خاکستر افسرده بندی دل چرا