1 روزیکه زد به خواب شعورم ایاغ پا من هم زدم ز نشئه به چندین دماغ پا
2 رنگ حنا زطبع چمن موج میزند شسهست گویی آن گل خودرو به باغ پا
3 سیر بهار رنگ ندارد گل ثبات لغزد مگر چو لاله کسی را به داغ پا
4 آنجا که نقش پای تو مقصود جستجوست سر جای موکشد به هوای سراغ پا
1 ز بزم وصل، خواهشهای بیجا میبرد ما را چوگوهر موج ما بیرون دریا میبرد ما را
2 ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان نگه تا میرود ازخود به یغما میبرد ما را
3 چو فریاد جرس ماییم جولان پریشانی بههر راهیکهخواهد بیخودیها میبرد ما را
4 جنون میریزد از ما رنگ آتشخانهٔ عالم به هرجا مشت خاری شد تقاضا میبرد ما را
1 جوش اشکیم وشکست آیینهدار است اینجا رقص هستی همهدم شیشه سوار است اینجا
2 عرصهٔ شوخی ما گوشهٔ ناپیداییست هرکه روتافت به آیینه دچار است اینجا
3 عافیت چشم ز جمعیت اسباب مدار هرقدر ساغر و میناست خمار است اینجا
4 به غرور من وماکلفت دلها مپسند ای جنون تاز نفس آینه زار است اینجا
1 نفس آشفته میدارد چو گل جمعیت ما را پریشان مینویسد کلک موج احوال دریا را
2 در این وادی که میباید گذشت از هرچه پیش آید خوش آن رهرو که در دامان دی پیچید فردا را
3 ز درد مطلب نایاب تا کی گریه سر کردن تمنا آخر از خجلت عرق کرد اشک رسوا را
4 به این فرصت مشو شیرازهبند نسخهٔ هستی سحر هم در عدم خواهد فراهم کرد اجزا را
1 خدا چو شمع دهد جرأت آب دیدهٔ ما را که افکند ته پاگردنکشیدهٔ ما را
2 شهید تیغ تغافل بر آستانکه نالد تظلمیست چو اشک از نظر چکیدهٔ ما را
3 چه دشت و درکه نکردیم قطع درپی فرصت کسی نداد سراغ آهوی رمیدهٔ ما را
4 نداشتیم به وهم آنقدر دماغ تپیدن به باد داد نفس خاک آرمیدهٔ ما را
1 حسابی نیست با وحشت جنونکامل ما را مگرلیلی به دوش جلوه بندد محمل ما را
2 محبت بسکه بوداز جلوه مشتاقان این محفل بهتعمیرنگه چون شمع برد آب وگل ما را
3 ندارد گردن تسلیم بیش از سایهٔ مویی عبث بر ما تنککردند تیغ قاتل ما را
4 غبار احتیاج امواج دریا خشک میسازد عیارکم مگیرید آبروی سایل ما را
1 شرر تمهید سازد مطلب ما داستانها را دهد پرواز بسمل مدعای ما بیانها را
2 به جرم ما و من دوریم از سرمنزل مقصد جرس اینجا بیابان مرگ دارد کاروانها را
3 کدورت چیدهای جدی نما تا بینفس گردی صفای دیگرست از فیض برچیدن دکانها را
4 ندانم جوش توفان خیال کیست این گلشن که اشک چشم مرغان کرد گردابآشیانها را
1 صبح پیری اثر قطع امید است اینجا تار و پودکفنت موی سفید است اینجا
2 ساز هستی قفس نغمهٔ خودداری نیست رم برق نفسی چند نشید است اینجا
3 جلوه بیرنگی و نظاره تماشایی رنگ چمنآراست قدیمی کهجدید استاینجا
4 نقشی از پردهٔ درد است گشاد دو جهان هر شکستیکه بود، فتح نوید است اینجا
1 موج پوشید روی دریا را پردهٔ اسم شد مسما را
2 نیست بیبال اسم پروازش کس ندید آشیان عنقا را
3 عصمت حسن یوسفی زد چاک پردهٔ طاقت زلیخا را
4 میکشد پنبه هرسحرخورشید تا دهد جلوه داغ دلها را
1 نزیبد پرده فانوس دیگر شمع سودا را مگردرآب چون یاقوتگیرند آتش ما را
2 دل آسودهٔ ما شور امکان در قفس دارد گهر دزدیدهاست اینجاعنان موجدریا را
3 بهشت عافیت رنگ جهان آبرو باشی درآغوش نفسگر خونکنی عرض تمنا را
4 غبار احتیاج آنجاکه دامان طلبگیرد روان است آبرو هرگه به رفتارآوری پا را