1 بیکدورت نیست هرجا محرمی یا غافلیست زندگانی هرچه باشد زحمت آب وگلیست
2 آنچه از نقش رم و آرام امکان دیدهای خاککلفت مردهای یاخون حسرت بسملیست
3 شوق حیرانم چه میخواهدکه در چشم ترم جنبش مژگان لب حسرت نوای سایلیست
4 لالهزار و شبنمستان محبت دیدهایم محو هر اشکی، نگاهی، زیر هر داغی دلیست
1 بندگی با معرفت خاص حضور آدمیست ورنه اینجاسجدهها چون سایه یکسر مبهمیست
2 با سجودت از ازل پیشانیام را توأمیست دوری اندیشیدنم زان آستان نامحرمیست
3 آه از آن دریا جدا گردیدم و نگداختم چونگهر غلتیدن اشکم ز درد بینمیست
4 فرصتم تاکی ز بیآبیکشد رنج نفس ساز قلیانیکه دارد مجلس پیری دمیست
1 به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازیست عرقکن ای شررکاغذ آنچه غمازیست
2 بهفرصت نفسی چندصحبت است اینجا تأملیکه درین بزم باکه دمسازیست
3 نه دیگذشت و نه فردا به پیش میآید تجدد من و ما تا قیامت آغازیست
4 به غیر ساختگی نیست نقش عالم رنگ شکست نیز در اینکارخانه پردازیست
1 بجاستشکوهٔ ما تا ره فغان خالیست زمین پراست دلش بسکه آسمان خالیست
2 سراغ بلبل ما زین چمن مگیرومپرس خیال ناله فروش است و آشیان خالیست
3 غبار غفلت ما را علاج نتوانکرد پر است دیده ز دیدار و همچنان خالیست
4 شکست رنگ به عرض تبسمی نرسید ز ریشهٔ طربمکشت زعفران خالیست
1 برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست چون آتش یاقوتکه تب دارد و تب نیست
2 وهماستکه در ششجهتش ریشه دویدهست سرسبزی این مزرعه بیبرگکنب نیست
3 چشمی به تأمل نگشودهست نگاهت بروضع جهانگر عجبت نیست عجب نیست
4 تا زندهای امید غنا هرزه خیالیست این آمد ورفت نفست غیرطلب نیست
1 برگ و سازم جز هجومگریهٔ بیتاب نیست خانهٔ چشمیکه من دارمکم ازگرداب نیست
2 رشتهٔ قانون یأسم از نواهایم مپرس درگسستن عالمی دارمکه در مضراب نیست
3 تا به ذوقگوهر مقصد توان زد چشمکی در محیط آرزو یک حلقهٔگرداب نیست
4 دست و پا از آستین و دامن آنسو میزنیم مشرب دیوانگان زندانی آداب نیست
1 به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست نفس درازی اظهار پای بیادبیست
2 خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبیست
3 میی ز خم نکشیدیم عذر حوصله چند تنک شرابی ما جرم شیشهٔ حلبیست
4 کسیکه بخت سیه سایه برسرش افکند اگر به صبح زند غوطه آه نیم شبیست
1 سرو بهار جلوه قد دلستان کیست پیغام فتنه، برق نگاه نهان کیست
2 نگذشتهست اگر ز دلم لشکر غمت داغ جگر، نشان پی کاروان کیست
3 اندیشهها به حسرت تحقیق آب شد یارب سخن نزاکت موی میان کیست
4 از تیشه برد سعی نفسگوی جانکنی این بیستون اثر دل نامهربانکیست
1 همچو شبنم ادب آیینه زدودن بودهست به هم آوردن خود چشم گشودن بودهست
2 به خیالات مبالید که چون پرتو شمع کاستن توأم اقبال فزودن بودهست
3 مزرع کاغذ آتش زده سیراب کنید تخمهاییکه هوس کاشت درودن بودهست
4 کم و بیش آبله سامان تلاش هوسیم دسترنج همه کس درخور سودن بودهست
1 بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست رنگ خونم نیست بیچاکگریبان زیرپوست
2 در جگر هر قطرهٔ خونم شرار دیگر است کردهام از شعلهٔ شوقت چراغان زیر پوست
3 میروم چون آبله مژگان خاری ترکنم در رهت تا چند دزدم چشمگریان زیر پوست
4 در هوای نشتر مژگان خوابآلودهای موجخونم شد رگ خواب پریشان زیرپوست