درین حدیقه نهای قدردان از بیدل دهلوی غزل 2767
1. درین حدیقه نهای قدردان حیرانی
به شوخی مژه ترسم ورق بگردانی
...
1. درین حدیقه نهای قدردان حیرانی
به شوخی مژه ترسم ورق بگردانی
...
1. ز بسکهکرد قصور نگاه مژگانی
به خود شناسی ما ختم شد خدا دانی
...
1. ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی
جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی
...
1. ز دستگاه مبر زحمت گرانجانی
مکش روانی از آب گهر به غلتانی
...
1. ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی
توان دست از دو عالم برد اگر باشد گریبانی
...
1. شهیدان وفا را درس دیداری ست پنهانی
سواد حیرتی دارد بیاض چشم قربانی
...
1. عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی
دامن فشاندن من دارد جگر فشانی
...
1. قدح پیمای زخمم در هوای آب پیکانی
به طبع آرزویم، تر دماغی کرده توفانی
...
1. مباش سایه صفت مردهٔ تن آسانی
دلت فسرده مبادا به خود فرومانی
...
1. نشد حجاب خیالم غبار جسمانی
حباب رانه ز پیراهن است عریانی
...
1. نمیباشد چو من در کسوت تجرید عریانی
که سر تا پا به رنگ سوزنم چشمی و مژگانی
...