بسکه بی روی تو خجلت کرد از بیدل دهلوی غزل 2743
1. بسکه بی روی تو خجلت کرد خرمن زندگی
بر حریفان مرگ دشوارست بر من زندگی
...
1. بسکه بی روی تو خجلت کرد خرمن زندگی
بر حریفان مرگ دشوارست بر من زندگی
...
1. جز عافیتم نیست به سودای تو ننگی
ای خاک برآن سرکه نیرزید به سنگی
...
1. چو بویگل ز چه افسردگی مقید رنگی
تودست قدرتی ای بیخبرچرا ته سنگی
...
1. دارد به من دلشده امشب سرجنگی
گلبرگ کمانی پر طاووس خدنگی
...
1. ز نیرنگ خیال طفل شوخ شعله در چنگی
شرر حواله گردیدهست تا گرداندهام رنگی
...
1. ندارد ساز این محفل مخالف پرده آهنگی
چمن فریاد بلبل میکند گر بشکنی؟نگی
...
1. باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی
رنگگل، طرف عذاری بویسنبلکاکلی
...
1. به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی
جهان تنگ آسودن دل پر میکند خالی
...
1. رمی’ بیتابیی، تغییر رنگی،گردش حالی
فسردی بیخبر، جهدی که شاید واکنی بالی
...
1. ای هوش! سخت داغیست، یاد بهار طفلی
تا مرگ بایدت بود شمع مزار طفلی
...
1. چو من به دامگه عبرت او فتاده کمی
قفس شکستهٔ بی بال دانه در عدمی
...
1. دیدهای داریم محو انتظار مقدمی
یارب این آیینه را زان گل حضور شبنمی
...