ازین نه منظر نیرنگ تا از بیدل دهلوی غزل 2731
1. ازین نه منظر نیرنگ تا برتر زنم جوشی
نفس بودم سحر گل کردم از یاد بناگوشی
...
1. ازین نه منظر نیرنگ تا برتر زنم جوشی
نفس بودم سحر گل کردم از یاد بناگوشی
...
1. تا چند کشد دل الم بیهده کوشی
چون صبح نفس باختم از خانه بدوشی
...
1. خیالش بر نمیتابد شعور، ای بیخودی جوشی
نمیگنجد به دیدن جلوهاش ای حیرت آغوشی
...
1. به گرد سرمه خفتن تا کی از بیداد خاموشی
به پیش ناله اکنون میبرم فریاد خاموشی
...
1. پوچست قماش تو به اظهار تلافی
ای کسوت موهوم فنا رنگ نبافی
...
1. ای شیخ به تدبیر امل بیهده حرفی
دستار به کهسار میفکن تل برفی
...
1. جهانکورانه دارد سعی نخجیری به تاریکی
به هرکس وارسی میافکند تیری به تاریکی
...
1. چند پیچد بر من بیدست وپا افتادگی
از رهم بردار تا گیرد عصا افتادگی
...
1. بسکه گردید آبیار ما ز پا افتادگی
سبز شد آخر چو بید از وضع ما افتادگی
...
1. سجده بنیادی بساز ای جبهه با افتادگی
سایه را نتوان ز خود کردن جدا افتادگی
...
1. کرد شبنم را به خورشید آشنا افتادگی
قطره را شد سوی دریا رهنما افتادگی
...
1. عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگی
زحمت دل کجا بریم آبلهپاست زندگی
...