غبار هوش توفان دارد ای از بیدل دهلوی غزل 2707
1. غبار هوش توفان دارد ای مستی جنون تازی
بهار شوق خار اندوده است ای شعله پروازی
...
1. غبار هوش توفان دارد ای مستی جنون تازی
بهار شوق خار اندوده است ای شعله پروازی
...
1. نمیباشد دل مایوس بیکیفیت نازی
پری زین بزم دور است، ای شکست شیشه آوازی
...
1. به گلزاری که آن شوخ پریپیکر کند بازی
غبارم چون پر طاووس گل بر سر کند بازی
...
1. تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازی
نسیم از طرهات چون فتنه در محشر کند بازی
...
1. درین مکتب که باز آن طفل بازیگر کند بازی
که از علم آنچه تعلیمش دهی از برکند بازی
...
1. گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی
می تمکین همان در ساغر گوهر کند بازی
...
1. من و دیوانهخو طفلی که هر جا سر کند بازی
دو عالم رنگ بر هم چیند و ابتر کند بازی
...
1. نگه از مستی چشم تو با ساغر کند بازی
حیا از رنگ تمکین تو با گوهر کند بازی
...
1. الهی سخت بیبرگم به ساز طاعتاندوزی
همین یک الله الله دارم آن همگر تو آموزی
...
1. چه دولت است نشاط تجدد اندوزی
دماغ اگر نشود کهنه از نو آموزی
...
1. مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی
پا به دامن نشکستی که به آداب رسی
...
1. چه غافلی که ز من نام دوست میپرسی
سراغ او هم از آنکس که اوست میپرسی
...