پیرو تسلیم باش آخر به جایی از بیدل دهلوی غزل 2719
1. پیرو تسلیم باش آخر به جایی میرسی
از سر ما گر قدم سازی به پایی میرسی
...
1. پیرو تسلیم باش آخر به جایی میرسی
از سر ما گر قدم سازی به پایی میرسی
...
1. خوشست از دور نذر محفل همصحبتان بوسی
جهان جز کنج تنهایی ندارد جای مأنوسی
...
1. کهام من از نصیب عالم اظهار مأیوسی
غبار دامن رنگی صدای دست افسوسی
...
1. که دم زند ز من و مادمی که ما تو نباشی
به این غرور که ماییم از کجا تو نباشی
...
1. چو قارون ته خاک اگر رفته باشی
به آرایشگنج و زر رفته باشی
...
1. ز چه ناز بال دعوی به فلک گشاده باشی
تو غبار ناتوانی ته پا فتاده باشی
...
1. گریک مژه چون چشم فراهم شده باشی
شیرازهٔ اجزای دو عالم شده باشی
...
1. ز نفس اگر دو روزی به بقا رسیده باشی
چو نسیم گل هوایی به هوا رسیده باشی
...
1. نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی
تو ز خود نرفته بیرون به کجا رسیده باشی
...
1. تا چند ناز غازه و رنج حنا کشی
نقاش قدرتی اگر از رنگ پاکشی
...
1. چه شد آستان حضور دل که تو رنج دیر و حرم کشی
به جریدهٔ سبق وفا نزدی رقم که قلم کشی
...
1. می جام قناعت اگر بچشی المی ز جنون هوس نکشی
چه کم است عروج دماغ غنا که خمار توقع کس نکشی
...