مژهواری ز خواب ناز جستی از بیدل دهلوی غزل 2660
1. مژهواری ز خواب ناز جستی
دو عالم نرگسستان نقش بستی
...
1. مژهواری ز خواب ناز جستی
دو عالم نرگسستان نقش بستی
...
1. نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار
تو دیرستان ناز خود پرستی
...
1. چه میشدگر نمیزد اینقدر رنج نفس هستی
مرا رسوای عالم کرد این شهرت هوس هستی
...
1. یاد باد آن کز تبسم فیض عامی داشتی
در خطاب غیر هم با من پیامی داشتی
...
1. به ذوق عافیت ای ناله تا کی در جگر پیچی
چه باشد یک نفس خون گردی و بر چشم تر پیچی
...
1. گر ازگوهر کمر سازی وگر دستار زرپیچی
دمی بیکشمکشگردیکه زیر خاک سرپیچی
...
1. جهدکن تا نروی بر اثر نیک و بدی
که خضر نیز درین بادیه دام است وددی
...
1. کیستم من نفس سوختهٔ منجمدی
دل خون گشته و گل کرده غبار جسدی
...
1. چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی
غباری را فراهم کردهام در دامن بادی
...
1. کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی
به صحرا گرد مجنونی به کوه آواز فرهادی
...
1. گر درین قحط سرایت نکند نان مددی
نه جسد رنگ نموگیرد و نی جان مددی
...
1. نه نفس تربیتم کرد و نه دامان مددی
آتشم خاک شد ای سوخته جانان مددی
...