ماییم و گرد هستی حرمان از بیدل دهلوی غزل 2648
1. ماییم و گرد هستی حرمان دمیدهای
چون صبح آشیانهٔ رنگ پریدهای
...
1. ماییم و گرد هستی حرمان دمیدهای
چون صبح آشیانهٔ رنگ پریدهای
...
1. کجا خلوت و انجمن دیدهای
تو شمعی همین سوختن دیدهای
...
1. بر اوج بینیازی اگر وارسیدهای
تا سر به پشت پا نرسد نارسیدهای
...
1. داد عجز ما ندهد سعی هیچ مشغلهای
دسترنج کس نشود مزد پای آبلهای
...
1. بیتو دل در سینهام دارد جنون افسانهای
نالهام جغدی قیامت کرده در ویرانهای
...
1. ای لعبت تحیر! نور چه آفتابی
تا غافلی جمالی چون بنگری نقابی
...
1. عرق ربز خجالت میگدازد سعی بیتابی
ندارم مزرع امید اما میدهم آبی
...
1. آه که با دلم نبست عهد وفاق الفتی
چون نفسم به سر شکست گرد هوای غربتی
...
1. رفتی چو می از ساغر و دیگر ننشستی
ای اشک دمی بر مژهٔ تر ننشستی
...
1. در پردهٔ هر رنگ کمین کرده شکستی
داده است قضا کارگه شیشه به مستی
...
1. عبث ای دشمن تحقیق دل از وسوسه خستی
توهمین آینه بودی به چه امید شکستی
...
1. مژهواری ز خواب ناز جستی
دو عالم نرگسستان نقش بستی
...