دست جرأت دیدم آخر مغتنم از بیدل دهلوی غزل 2565
1. دست جرأت دیدم آخر مغتنم در آستین
همچو شمع کشته خواباندم علم در استین
...
1. دست جرأت دیدم آخر مغتنم در آستین
همچو شمع کشته خواباندم علم در استین
...
1. گرگدا دست طمع دزدد ز هم در آستین
میکشد خشکی کف اهل کرم در آستین
...
1. سر طرهای به هوا فشان ختنی ز مشکتر آفرین
مژهای بر آینه بازکنگل عالمی دگر آفرین
...
1. خواه غفلت پیشگی کن خواه آگاهی گزین
ای عدم فرصت دو روزی هر چه میخواهیگزین
...
1. تا بهکی باشی قفس فرسودهٔ شان نگین
ای خوش آن نامی که نقشش نیست بهتان نگین
...
1. گر قناعت را توانی داد سامان نگین
پشت ناخن نیز دارد در کفت شان نگین
...
1. پر نارساست سعی تحیر کمند او
ای ناله همتی ز نهال بلند او
...
1. به این موهومیام یا رب که کرد آیینهدار او
تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او
...
1. لباس کعبه پوشید از خط مشکین عذار او
نگه را این زمان فرض است طوف لالهزار او
...
1. گر از موج گهر نشنیدهای رمز خروش او
بیا شور تبسم بشنو از لعل خموش او
...
1. من سنگدل چه اثر برم زحضور ذکر دوام او
چو نگین نشدکه فرو روم به خود از خجالت نام او
...
1. نقاش تاکشد اثر ناتوان او
بندد قلم ز سایهٔ موی میان او
...