ز ره هوس به توکی رسم نفسی از بیدل دهلوی غزل 2541
1. ز ره هوس به توکی رسم نفسی ز خود نرمیده من
همه حیرتم بهکجا روم به رهت سری نکشیده من
...
1. ز ره هوس به توکی رسم نفسی ز خود نرمیده من
همه حیرتم بهکجا روم به رهت سری نکشیده من
...
1. بعد مردن گر همین داغست وحشتزای من
خاک هم خالی در آتش مینماید جای من
...
1. چونگهر هر چند بر دریا تند غوغای من
در نم یک چشم سر غرقست سرتا پای من
...
1. در خور گل کردن فقرست استغنای من
نیست جز دست تهی صفر غرورافزای من
...
1. دهر، توفان دارد از طبع جنون پیمای من
قلقلی دزدیده است این بحر از مینای من
...
1. شمع صفت دیدنیست عجز جنون زای من
سر به هوا میدود آبلهٔ پای من
...
1. گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من
رفتن رنگی تواندکرد خالی جای من
...
1. دوری مقصد دمید از سرکشیدنهای من
نقش پاگمکرد پیش پا ندیدنهای من
...
1. سوخت چون موج گهر بال تپیدنهای من
عقدهٔ دلگشت آخر آرمیدنهای من
...
1. فلک نبست ره صبح لاابالی من
پلگ داغ شد از وحشت غزالی من
...
1. انفعال باطن خاموش دارد بوی خون
ریزش صهباست هر جا شیشه میگردد نگون
...
1. ببینم تاکیام آرد جنون زین دامگه بیرون
پری افشاندهام در رنگ یعنی میتپم در خون
...