گل نشو و نما چندان شکست از بیدل دهلوی غزل 2529
1. گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من
که رنگ خامهٔ نقاش هم دامن کشید از من
...
1. گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من
که رنگ خامهٔ نقاش هم دامن کشید از من
...
1. بینشان حسنیکه درس جلوه میخواند ز من
عالمی بر هم زند تا رنگ گرداند ز من
...
1. خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من
گران شد زندگی اما نمیافتد ز دوش من
...
1. بههر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من
سیاهی افکند در خانهٔ خورشید داغ من
...
1. ز خودداری نفس میزد تب و تاب چراغ من
در آتش تاختم چندانکه شد هموار داغ من
...
1. بسکه ناموس وفا داردکمین حال من
هرکه بسمل گشت میبندد تپش دربال من
...
1. همچو بویگل ز بس بیپرده است احوال من
میشود لوح هوا آیینهٔ تمثال من
...
1. آهبا مقصدتسلیمنپیوستممن
نقش پا گشتم و در راه تو ننشستم من
...
1. چنین کشتهٔ حسرت کیستم من
که چون آتش ازسوختن زیستم من
...
1. بگذشت ز خاکم بت گل پیرهن من
چون صبح نفس جامه درید ازکفن من
...
1. تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من
همچو اخگر پنبه بیرون ریخت از بالین من
...
1. گلی که کس نشد آیینهاش مقابل او من
دری که بست و گشادش گم است سایل او من
...