به خود داری فسردن گرم کردی از بیدل دهلوی غزل 2434
1. به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن
شدی آخر درین ویرانه نقش پای بگذشتن
...
1. به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن
شدی آخر درین ویرانه نقش پای بگذشتن
...
1. چو موجگوهر ازین بحر بیتعب نگذشتن
ز طبع ما نگذشت از سر ادب نگذشتن
...
1. از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن
گوشهٔ چشم کمان از تیر نتوان یافتن
...
1. عجز ما جولانگر تدبیر نتوان یافتن
پای جهد سایه جز در قیر نتوان یافتن
...
1. بر خط ترک طلب گر راه خواهی یافتن
پشت دست و روی دست الله خواهی یافتن
...
1. از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن
...
1. یاد ابروی کجی زد به دل ما ناخن
موج شد بهر جگرکاری دریا ناخن
...
1. اشکم ز بیقراری زد بر در چکیدن
افتادنست آخر اطفال را دوبدن
...
1. روانی نیست محو جلوه را بیآبگردیدن
سزدکز اشک آموزد نگاه ما خرامیدن
...
1. آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن
زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن
...
1. به خود پیچیدهام نالیدنم نتوان گمان بردن
به رنگ رشته فربه گشتهام لیک از گره خوردن
...
1. جایی که بود پیش بری پیش نبردن
مفت تو اگر پیش بری بیش نبردن
...