غرور خودنمایی تا کنیم از بیدل دهلوی غزل 2411
1. غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان
چو شمع کشته در نقش قدم کردیم سر پنهان
...
1. غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان
چو شمع کشته در نقش قدم کردیم سر پنهان
...
1. ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن
عزت کجاست تا نتوان خوار زیستن
...
1. سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن
این عرق را بیجبین بر خاک نتوان ریختن
...
1. سر به زیر تیغ و پا بر خار باید تاختن
چون به عرض آمد برون تار باید تاختن
...
1. میروم هر جا به ذوق عافیت اندوختن
همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از سوختن
...
1. ما و نگاه شرمگین از تک و تاز دوختن
آبله سا به پای عجز چشم نیاز دوختن
...
1. تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن
پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن
...
1. کس چو شمع من نبودهست آشنای سوختن
گرد داغم داغ شد سر تا به پای سوختن
...
1. زان تغافلگر چرا نا شاد باید زبستن
ای فراموشان به ذوق یاد باید زبستن
...
1. گر به این ساز است دور از وصل جانان زبستن
زندهام من هم به آن ننگی که نتوان زبستن
...
1. آینهٔ وصل چیست، حیرتی آراستن
وز اثر ما و من یک دو نفس کاستن
...