عمریست بهصحرای طلب از بیدل دهلوی غزل 2387
1. عمریست بهصحرای طلب عجز دراییم
چون اشک روانیم و همان آبله پاییم
...
1. عمریست بهصحرای طلب عجز دراییم
چون اشک روانیم و همان آبله پاییم
...
1. گر ما گوییم، ماکجاییم
ور تو، تو هم آن کسی که ماییم
...
1. شکست رنگ که بود آبیار این گلشن
به هر چه مینگرم ناله کرده است وطن
...
1. صفای دل به چراغ بقا دهد روغن
نفس نلغزد از آیینه تا بود روشن
...
1. عمرها در پرده بود اسرار وهم ما و من
صیقل زنگار این آیینه شد آخر کفن
...
1. آخر از بار تعلقهای اسباب جهان
عبرتی بستیم بر دوش نگاه ناتوان
...
1. بر آن سرم کز جنون نمایم بلند و پست خیال یکسان
به جیب ریزم غبار دامن کشم به دامن زه گریبان
...
1. بستهام چشم امید از الفت اهل جهان
کردهام پیدا چوگوهر در دل دریا کران
...
1. بعد مردن از غبارم کیست تا یابد نشان
نقش پای موج هم با موج میباشد روان
...
1. تا بگذرم به صد سر و گردن ز آسمان
مشتی به جبهه مالم از آن خاک آستان
...
1. در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان
زنجیری حیاست به موجگهر فغان
...
1. زهی به شوخی بهار نازت شکسته رنگ غرور امکان
دو نرگست قبلهگاه مستی دو ابروبت سجده جای مستان
...