صد شکرکه جز عجز گیاهی ندمیدیم از بیدل دهلوی غزل 2363
1. صد شکرکه جز عجز گیاهی ندمیدیم
فری ندمیدیم و کلاهی ندمیدیم
...
1. صد شکرکه جز عجز گیاهی ندمیدیم
فری ندمیدیم و کلاهی ندمیدیم
...
1. برکاغذ آتش زده هر چند سواریم
فرصت شمران قدم آبله داریم
...
1. عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم
چون سحر در نفس آیینهٔ شبنم داریم
...
1. تا خامهوار خود را از سعی وا نداریم
مژگان قدم شمار است هر چند پا نداریم
...
1. تا چند به هر مرده و بیمار بگریم
وقتست به خود گریم و بسیار بگریم
...
1. وقتست کنم شور جنون عام و بگریم
چون ابر بر آیم به سر بام و بگریم
...
1. فریاد کز توهم نامحرم حضوریم
خفاش بینصیبیم ظلمتشناس نوریم
...
1. خیز کز درس دویی سر خط عاری گیریم
جای شرمست ز آیینه کناری گیریم
...
1. پیمانهٔ غناکدهٔ بیمثالیم
پر نیست آنقدر که توان کرد خالیم
...
1. از کمال سرکشی عاجزترین عالمیم
همچو مژگان پیش پایی تا به یاد آید خمیم
...
1. بی شبهه نیست هستی از بسکه ناتوانیم
یا نقش آن تبسم یا موی آن میانیم
...
1. در رهت نا رفته از خود هر طرف سر میزنیم
همچو مژگان بیخبر در آشیان پر میزنیم
...