تا حسرت سر منزل او برد ز از بیدل دهلوی غزل 2316
1. تا حسرت سر منزل او برد ز جایم
منزل همه چون آبله فرسود به پایم
...
1. تا حسرت سر منزل او برد ز جایم
منزل همه چون آبله فرسود به پایم
...
1. نه وحدت سرایم نهکثرت نوایم
فنایم، فنایم، فنایم، فنایم
...
1. با عشق نه نامیست نه ننگم که برآیم
از خانه دگر با که بجنگمکه بر آیم
...
1. رنگ پر ریختهٔ الفت گلزار توایم
جستهایم از قفس خویش و گرفتار توایم
...
1. چون سبحه یک دو روز که با هم نشستهایم
از یکدگر گسسته فراهم نشستهایم
...
1. بر سینه داغهای تمنا نوشتهایم
یک لالهزار نسخهٔ سودا نوشتهایم
...
1. سطری اگر ز وضع جهان وانوشتهایم
گرداندهایم رنگ و چلیپا نوشتهایم
...
1. چون قلم راه تجرد بسکه تنها رفتهایم
سایه از ما هر قدم وامانده و ما رفتهایم
...
1. گر در هوای او قدمی پیش رفتهایم
مانند شبنم از گره خویش رفتهایم
...
1. چون غنچه در خیال تو هرگاه رفتهایم
محمل به دوش بیخودی آه رفتهایم
...
1. یکدم آسایش به صد ابرام پیدا کردهایم
سعیها شد خاک تا آرام پیدا کردهایم
...
1. دیدهٔ انتظار را دام امید کردهایم
ای قدمت به چشم ما خانه سفید کردهایم
...