ادب سرشتهٔ عجزم مپرس از از بیدل دهلوی غزل 2292
1. ادب سرشتهٔ عجزم مپرس از آیینم
به پا چو آبله فرسودنست تسکینم
...
1. ادب سرشتهٔ عجزم مپرس از آیینم
به پا چو آبله فرسودنست تسکینم
...
1. بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم
پیشانی عرق ریز برداشت آستینم
...
1. ز نور عالم امکان گر انتخاب گزینم
چرا ترا نگزینمکه آفتابگزینم
...
1. تا چند ز غفلت طرب اندیش نشینم
کو درد که لختی به دل ریش نشینم
...
1. کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم
بشکنید این سازها تا چیزی از دل بشنوم
...
1. از انفعال عشرت موهوم آگهم
ای چرخ پر مکن قدح هاله از مهم
...
1. پرواز بی نشانی دارد دماغ جاهم
بشکن غبار امکان تا بشکنی کلاهم
...
1. به هر طرف که هوای سفر شکست کلاهم
همان شکست شد آخر چو موج توشهٔ راهم
...
1. چون خامه از ضعیفی افلاک دستگاهم
صد رنگ لفظ و معنی بالیده در پناهم
...
1. صید کمند شوقیست از مهر تا به ما هم
جوش بهار حیرت یعنیگل نگاهم
...
1. کباب عافیتم بیدماغ افسر جاهم
چو شمع خواب فراغت بس است ترک کلاهم
...
1. وقت استکنیمگریه با هم
ای شمع شب است روز ما هم
...