تحیر سوخت پروازم فسردن از بیدل دهلوی غزل 2245
1. تحیر سوخت پروازم فسردن کرد پامالم
به زیر آسمان در بیضه خون شد شوخی بالم
1. تحیر سوخت پروازم فسردن کرد پامالم
به زیر آسمان در بیضه خون شد شوخی بالم
1. ز بس صرف ادب پیمایی عجز است احوالم
به رنگ خامه لغزشهای مژگان کرده پامالم
1. عمریست قیامتکدهٔ گردش حالم
چون آینه مینای پریزاد خیالم
1. بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم
روشنست از دیدهٔ حیران چراغ بسملم
1. به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم
نگین بینقش میگردد اگرکس میبرد نامم
1. چنین ز شرم که گردید سرنگون جامم
که از نگین چو نم از جبهه میچکد نامم
1. دوری بزمت در غم و شادی گر کند این می قسمت جامم
صبح نخندد بر رخ روزم، شمع نگرید بر سر شامم
1. نشد از سعی تمکین وحشتی آسودگی رامم
تپیدنها چو بسمل ریخت آخر رنگ آرامم
1. چندین مژه بنشست رگ خواب به چشمم
از خون شهید که زند آب به چشمم
1. از عزت و خواری نه امید است نه بیمم
منگوهر غلتان خودم اشک یتیمم
1. شکوه فقر ملک بینیازی کرد تسلیمم
به اقبالی که دل برخاست از دنیا به تعظیمم