چون شمع زحمتی که به شبگیر از بیدل دهلوی غزل 2209
1. چون شمع زحمتی که به شبگیر میکشم
از داغ پنبه میکشم و دیر میکشم
1. چون شمع زحمتی که به شبگیر میکشم
از داغ پنبه میکشم و دیر میکشم
1. تیغ آهی بر صف اندوه امکان میکشم
خامهٔ یأسم خطی بر لوح سامان میکشم
1. به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم
که من ز بار نفس چون حباب آبله دوشم
1. جنون از بس قیامت ریخت بر آیینهٔ هوشم
ز شور دل،گران چون حلقهٔ زنجیر شد گوشم
1. چو دریا یک قلم موجست شوق بیخودی جوشم
تمنای کناری دارم و توفان آغوشم
1. ز بسکه حیرت دیدار برده است ز هوشم
چو موج چشمهٔ آیینه نیست یک مژه جوشم
1. ز بسکه شور جنونگشت برقکلبهٔ هوشم
به رنگ حلقهٔ زنجیر سوخت پردهٔ گوشم
1. ز فیض گریهٔ سرشار افسردن فراموشم
به رنگ چشمه آب دیده دارد آتش جوشم
1. زبن سجدهٔ خود دار تفاخر چه فروشم
در راه تو افتاده سرم لیک به دوشم
1. گهی در شعله میغلتم گهی با آب میجوشم
وطن آوارهٔ شوقم نگاه خانه بر دوشم
1. ندانم مژدهٔ وصل که شد برق افکن هوشم
که همچون موج از آغوشم برون میتازد آغوشم
1. نه مضمون نقش میبندم نه لفظ از پرده میجوشم
زبانم گرم حرف کیست کاین مقدار خاموشم