آمد ز گلشن ناز آن جوهر تبسم از بیدل دهلوی غزل 2197
1. آمد ز گلشن ناز آن جوهر تبسم
دل درکف تغافل گل بر سر تبسم
1. آمد ز گلشن ناز آن جوهر تبسم
دل درکف تغافل گل بر سر تبسم
1. واکرد صبح آهی بر دل در تبسم
تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم
1. باز از جهان حسرت دیدار میرسم
آیینه در بغل به در یار میرسم
1. از ضعف بسکه در همه جا دیر میرسم
تا پای خود چو شمع به شبگیر میرسم
1. تا نفس آب زندگیست هیچ به بو نمیرسم
با تو چنانکه بیخودم بی تو به تو نمیرسم
1. چهسان با دوست درد و داغ چندین ساله بنویسم
نیستان صفحهای مسطر زند تا ناله بنویسم
1. ز چاک سینه آهی مینوبسم
کتانم حرف ماهی مینویسم
1. جنون ذرهام در ساز وحشت سخت قلاشم
به خورشیدم بپوشی تا به عریانی کنی فاشم
1. بی روی تو گر گریه به اندازه کند چشم
بر هر مژه توفان دگر تازه کند چشم
1. تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم
از تار نظر رشتهٔ شیرازه کند چشم
1. تا جلوهات پر افشاند از آشیانهٔ چشم
روشن حباب دارد بنیاد خانهٔ چشم
1. تا می ز جام همت بد مست میکشم
جز دامن تو هر چه کشم دست میکشم