میام به ساغر اگر خشک از بیدل دهلوی غزل 2161
1. میام به ساغر اگر خشک شد خمار ندارم
خزانگمست به باغیکه من بهار ندارم
1. میام به ساغر اگر خشک شد خمار ندارم
خزانگمست به باغیکه من بهار ندارم
1. عبرت انجمن جاییست مأمنی که من دارم
غیر من کجا دارد مسکنی که من دارم
1. مپرسید از معاش خنده عنوانی که من دارم
از آبی ناشتاتر میشود نانی که من دارم
1. ببین به ساز و مپرس از ترانهای که ندارم
توان به دیده شنیدن فسانهای که ندارم
1. چو سایه خاک به سر داغم از غمی که ندارم
سیاه پوشم از اندوه ماتمی که ندارم
1. به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم
چو مویکاسه چینی به غیر سایه ندارم
1. خاموشم و بیتابی فریاد تو دارم
چندانکه فراموش توام یاد تو دارم
1. شبیکه بیتوجهان را به یاس تنگ برآرم
ز نالهای که کنم کوه را ز سنگ برآرم
1. غبار یأسم به هر تپیدن هزار بیداد مینگارم
به سرمه فرسود خامه اما هنوز فریاد مینگارم
1. مسلمان گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم
بقدر سبحه گردیدن کمرها بست زنارم
1. من درین بحر، نه کشتی نه کدو میآرم
چون حباب از بر خود جامه فرو می آرم
1. بر آسمان رسانم و گر بر هوا برم
مشت غبار خویش ز راهت کجا برم