بیکس شهیدم خون هم ندارم از بیدل دهلوی غزل 2138
1. بیکس شهیدم خون هم ندارم
دیگر که ریزد گل بر مزارم
1. بیکس شهیدم خون هم ندارم
دیگر که ریزد گل بر مزارم
1. جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم
در پرتو چراغی پروانه مینگارم
1. حبابوارکه کرد اینقدرگرفتارم
سری ندارم و زحمت پرست دستارم
1. دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم
اکنون چه دهم عرض خود آیینه ندارم
1. ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم
چکد آیینهها بر خاک اگر مژگان بیفشارم
1. زخمی به دل از دست نگارین تو دارم
یاربکه شود برگ حنا سنگ مزارم
1. فسرده در غبار دهر چون آیینه زنگارم
به خواب دیده اکنون سایه پیداکرد دیوارم
1. ازین صحرای بیحاصل دگر با خود چه بردارم
نگاه عبرتی همچون شرر زاد سفر دارم
1. خیال آن مژه عمریست در نظر دارم
درین چمن قلم نرگسی به سر دارم
1. ز سور و ماتم این انجمنهاکی خبر دارم
چراغ خامشم سر در گریبان دگر دارم
1. فغان گل میکند هرگه به وحشت گام بردارم
سر دامان کوه از دلگرانی برکمر دارم
1. عروج همتی در کار دارم
همه گر سایهام دیوار دارم