بسکه چون طاووس، پیچیدهست از بیدل دهلوی غزل 2126
1. بسکه چون طاووس، پیچیدهست مستی در سرم
جامها در گردش آید گر به خود جنبد پرم
1. بسکه چون طاووس، پیچیدهست مستی در سرم
جامها در گردش آید گر به خود جنبد پرم
1. بس که در هجر تو فرسود از ضعیفی پیکرم
میتوان از موی چینی سایه کردن بر سرم
1. سرمه شد آخر به خواب بیخودیها پیکرم
سایهٔ دیوار مژگان که زدگل بر سرم
1. شعلهٔ بیطاقتی افسرده در خاکسترم
صد شرر پرواز دارد بالش خواب از سرم
1. گر از سایه یک نقش پا برترم
به اقبال وهم آسمان منظرم
1. محو دلم مپرس ز تحقیق عنصرم
آیینه خنده است دماغ تحیرم
1. همچو آیینه تحیر سفرم
صاحب خانهام و در به درم
1. همچو شمع از خویش برانداز وحشت برترم
بسکه دامن چیدم از خود زیر پا آمد سرم
1. هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم
من خاک ره به سر چهکنم خاک بر سرم
1. بر خموشی زدهام فکر خروشی دارم
تا توان ناله درودن نفسی میکارم
1. به زور شعلهٔ آواز حسرت گرم رفتارم
چو شمع از ناتوانی بال پرواز است منقارم
1. به هوس چون پر طاووس چمنها دارم
داغ صد رنگ خیالم چقدر بیکارم