شب گردش چشمت قدحی داد از بیدل دهلوی غزل 2006
1. شب گردش چشمت قدحی داد به خوابم
امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم
1. شب گردش چشمت قدحی داد به خوابم
امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم
1. ندارد آنقدر قطع از جهان غفلت اسبابم
به جنبش تا رسد مژگان محرف میخورد خوابم
1. از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم
یک پر زدن به ناله ندادهست جا لبم
1. یک چشم حیرت است زسرتا به پا لبم
یارب به روی نامکهگردید وا لبم
1. تأخیر ندارد خط فرمان نجاتم
در کاغذ آتش زده ثبت است براتم
1. مشت عرق ز جبهه به هر باب ریختم
آلوده بود دست طمع آب ریختم
1. خاکم به سر که بی تو به گلشن نسوختم
گل شعله زد ز شش جهت و من نسوختم
1. به سعی ضعف گرفتم ز دام خویش نجستم
بس است این که طلسم غرور رنگ شکستم
1. چو گوهر آخر از تجرید نقش مدعا بستم
به دست افتاد مضمونیکزین بحرش جدا بستم
1. جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم
چون ریگ روان امروز بر آبله پا بستم
1. حضور معنیام گم گشت تا دل بر صور بستم
مژه واکردم و بر عالم تحقیق در بستم
1. به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم
همان انگشتر ملک سلیمان بود در دستم