ای جوش بهارت چمنآرای از بیدل دهلوی غزل 1935
1. ای جوش بهارت چمنآرای تغافل
چون چشم تو سر تا قدمت جای تغافل
1. ای جوش بهارت چمنآرای تغافل
چون چشم تو سر تا قدمت جای تغافل
1. خواندم خط هر نسخه به ایمای تغافل
آفاق نوشتم به یک انشای تغافل
1. ای فرش خرامت همهجا چون سر ما گل
در راه تو صد رنگ جبین ریخته تا گل
1. بسکه افتادهست باغ آبرو نایاب گل
ذوق عشرت آبگردد تا کند مهتاب گل
1. گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل
دستگاه رنگ او بیند همان در خوابگل
1. ای بهار جلوهات را شش جهت دربار گل
بی رخت در دیدهٔ من میخلد چون خار گل
1. با چنین شوخی نشیند تا بهکی بیکار گل
رخصت نازی که گردد گرد آن دستار گل
1. در چمن گر جلوهات آرد به روی کار گل
رنگها چون شمع بندد تا به نوک خارگل
1. میتوان در باغ دید از سینهٔ افگار گل
کاین گلاندامان چه مقدارند در آزار گل
1. میکند درس رمی از رنگ و بو تکرار گل
با همه بیدستوپایی نیست پُر بیکار گل
1. نوبهار آرد به امداد من بیمارگل
تا به جای رنگ گردانم به گرد یار گل
1. اگر آن نازنین رود به تماشای رنگگل
چمن از شرم عارضش ندهد گل به چنگگل