در یاد جلوهٔ توکه دارد از بیدل دهلوی غزل 1911
1. در یاد جلوهٔ توکه دارد هزار رنگ
چون گل گرفته است مرا در کنار رنگ
1. در یاد جلوهٔ توکه دارد هزار رنگ
چون گل گرفته است مرا در کنار رنگ
1. یک برک گل نکرده ز روبت بهار رنگ
میغلتدم نگاه به صد لالهزار رنگ
1. گر جنون جوشد به این تأثیر احسانش ز سنگ
شیشهٔ نشکسته باید خواست تاوانش ز سنگ
1. کعبهٔ دلگر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ
میدهد تمکین نشانی در بیابانش ز سنگ
1. ای خانهٔ آیینه ز دیدار تو پرگل
خون در دل ما چند کند رنگ تغافل
1. بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل
ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل
1. سنگی چو گوهر، بستیم بر دل
از صبر دیدیم در بحر ساحل
1. سعی روزیکاهش است ای بیخبر چشمی بمال
آسیاها شد درین سودا تنکتر از سفال
1. عشرت سالگره تا کیات ای غفلت فال
رشتهای هستکه لب میگزد ازگفتن سال
1. زخم تیغی ز تو برداشتهام همچو هلال
ریشهواری به نظر کاشتهام همچو هلال
1. به رنگی یأس جوشیدهست با دل
که درد آید اگر گویم بیا دل
1. ز من عمریست میگردد جدا دل
ندانم با که گردید آشنا دل