گاه موج اشک و گاهی گرد افغانست از بیدل دهلوی غزل 1923
1. گاه موج اشک و گاهی گرد افغانست دل
روزگاری شد به کار عشق حیرانست دل
1. گاه موج اشک و گاهی گرد افغانست دل
روزگاری شد به کار عشق حیرانست دل
1. بازآکه بیجمالت توفان شکسته بر دل
تو بار بسته بر ناز ما دست بسته بر دل
1. گر چنین جوشاند آثار دویی ننگش ز دل
دیدن آیینه خواهدکرد دلتنگش ز دل
1. به پیری گشته حاصل از برای من فراغ دل
سحر شد روغن دیگر نمیخواهد چراغ دل
1. از شوخی فضولی ما داشت عار وصل
آخرکنارکرد ز ننگ کنار وصل
1. چیست درین فتنهزار غیر ستم در بغل
یک نفس و صد هزار تیغ دو دم در بغل
1. ای از خرامت نقش پا خورشید تابان در بغل
از شوخیگرد رهت عالمگلستان در بغل
1. عمریست چون گل میروم زین باغ حرمان در بغل
از رنگ دامن برکمر، از بو گریبان در بغل
1. محو جنون ساکنم شور بیابان در بغل
چون چشم خوبان خفتهام ناز غزالان در بغل
1. میآید از دشت جنون گردم بیابان در بغل
توفان وحشت در قدم فوج غزالان در بغل
1. تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل
خون دو جهان ریخت به دامان تغافل
1. زین باغ گذشتیم به احسان تغافل
گل بر سر ما ریخت گریبان تغافل