بسکه بیلعل تو رفت از بزم از بیدل دهلوی غزل 1899
1. بسکه بیلعل تو رفت از بزم عیش ما نمک
میزند بر ساغر میخندهٔ مینا نمک
1. بسکه بیلعل تو رفت از بزم عیش ما نمک
میزند بر ساغر میخندهٔ مینا نمک
1. غیر خاموشی نداردگفتگوی ما نمک
تا به کی بر زخم خود پاشد لب گویا نمک
1. شرع هر دین بهرهٔ او نیست جز رفع شکوک
قبضهٔ تیغی فرنگی ساخت با دندان خوک
1. چو غنچه بسکه تپیدم ز وحشت دل تنگ
شکست بر رخ من آشیان طایر رنگ
1. در نظرها معنیام گل میکند غیرت به چنگ
خامهام دارد مداد از محضر داغ پلنگ
1. رساندهایم درین عرصهٔ خیال آهنگ
چو شمع ناوک آهی به شوخی پر رنگ
1. رفت مرآت دل از کلفت آفاق به زنگ
مرکز افتاد برون بس که شد این دایره تنگ
1. ز خودفروشی پرواز بسکه دارم ننگ
چو اشک شمع چکیدهست خونم آنسوی رنگ
1. نام شاهان کز نگین گل کرده کر و فر به چنگ
عبرتی بیرون چکیدهست از فشار چشم تنگ
1. تاکجا با طبع سرکش سرکند تدبیر جنگ
شیوهٔ کم نامرادی ساز این بیپیر جنگ
1. گرم نوید کیست سروش شکست رنگ
کز خویش میروم به خروش شکست رنگ
1. مگو پیام وفا جستهجسته دارد رنگ
هزار نامه به خط شکسته دارد رنگ