نیست پروانهٔ من قابل پهلوی از بیدل دهلوی غزل 1876
1. نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ
حسرت سوختنی میکشدم سوی چراغ
1. نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ
حسرت سوختنی میکشدم سوی چراغ
1. ما شهیدان را وضویی دادهاند از آب تیغ
سجده آموز سر ما نیست جز محراب تیغ
1. فقر ما را مشمارید کم از عالم تیغ
که برشهاست بقدر تنکی در دم تیغ
1. ساز تبختر است اگر مایهٔ شرف
این خواجه بوق میزند اقبال چنگ و دف
1. تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف
در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف
1. رستن چه ممکنست ز قید جهان لاف
واماندهایم همچو الف در میان لاف
1. جای آن استکه بالد گهر شان صدف
بحر در قطرگی اینجا شده مهمان صدف
1. نسبت لعل که داد این همه سامان صدف
شور در بحر فکنده است نمکدان صدف
1. بحث و جدل به افت جان میکند طرف
سرها به تیغ فتنه زبان میکند طرف
1. تا نمیگردد تب و تاب نفس ها برطرف
میدود اجزای ما چون موج دریا هر طرف
1. عقل را مپسند با عشق جنونپرور طرف
بیخبرتا چند سازی پنبه با اخگر طرف
1. چه دهد تردد هرزهات ز حضور سیر و سفر بهکف
که به راه ما نگذشتهای قدمی ز آبله سر بهکف