نشکسته ساغر عاریت ز حصول از بیدل دهلوی غزل 1852
1. نشکسته ساغر عاریت ز حصول آب بقا چه حظ
بجز اینکه ننگ نفس کشی چو خضر ز عمر رسا چه حظ
1. نشکسته ساغر عاریت ز حصول آب بقا چه حظ
بجز اینکه ننگ نفس کشی چو خضر ز عمر رسا چه حظ
1. دارد از ضبط نفس طبع هوس پرور چه حظ
جز گرفتاری ز تاب رشته با گوهر چه حظ
1. نمیشود کس ازین عبرت انجمن محظوظ
مگر چو شمع کنی دل به سوختن محظوظ
1. غبار تفرقه هر جا بود مقابل جمع
به هم رسیدن لبهاست قاصد دل جمع
1. ای هستی تو وضع درنگ و شتاب شمع
بر دوش فرصتت سر و پا در رکاب شمع
1. باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع
حیرتم سوخت ندانم چه زبان دارد شمع
1. هر چه در دل گذرد وقف زبان دارد شمع
سوختن نیست خیالی که نهان دارد شمع
1. از عدم مشکل نه آسان سیر امکان کرد شمع
داغ شد افروخت اشک و آه سامان کرد شمع
1. نی در پرواز زد، نی سعی جولان کرد شمع
تا به نقش پا همین سیر گریبان کرد شمع
1. سوختن یک نغمه است از ساز شمع
پرده نتواند نهفتن راز شمع
1. بی نم خجلت نمیباشد سر و کار طمع
جنس استغنا عرق دارد به بازار طمع
1. هوس جنون زده ناکجا همه سو قدم زند از طمع
بهکجاستکنج قناعتی که در قسم زند از طمع