ای ز عکس نرگست آیینه جام از بیدل دهلوی غزل 1888
1. ای ز عکس نرگست آیینه جام مل به کف
شانه از زلف تو نبض یک چمن سنبل به کف
1. ای ز عکس نرگست آیینه جام مل به کف
شانه از زلف تو نبض یک چمن سنبل به کف
1. گاه به رنگ مایلی گاه به بوی بی نسق
دستهٔ باطلت کهبست ایچمن حضور حق
1. رخ شرمگین توهیچگه به خیال ما نکند عرق
که دل از تپش نگدازد و نگه از حیا نکند عرق
1. غیر از حیا چه پیش توان برد در عرق
چون اشک سعی تا قدم افشرد در عرق
1. ما سجدهٔ حضوریم محو جناب مطلق
گمگشته همچو نوریم در آفتاب مطلق
1. بر خود از ساز شکفتنکیگمان دارد عقیق
درخور نامت تبسم در دهان دارد عقیق
1. گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک
چوحباب حیفت اگرشوی زغرور سربه هوا سبک
1. ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک
فردوس به چشمی که ترا دید مبارک
1. این دم از شرم طلب نیست زبان ما خشک
با صدف بود لبی در جگر دریا خشک
1. مغز شد در سر پر شور من از سودا خشک
باده چون آبگهرگشت درین مینا خشک
1. نشد از حسرت داغت جگرم تنها خشک
لاله را نیز دماغیست درین سودا خشک