آن را که ز خود برد تمنای از بیدل دهلوی غزل 1793
1. آن را که ز خود برد تمنای سراغش
چون اشک پر از رفتن خود کرد ایاغش
1. آن را که ز خود برد تمنای سراغش
چون اشک پر از رفتن خود کرد ایاغش
1. به رنگیکجکلاه افتاده خم در پیکر تیغش
که از حیرت محرف میخورد صورتگر تیغش
1. به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش
به چشم زخم دلها سرمهگردد جوهرتیغش
1. چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش
بس است از موج خون بیگناهان جوهر تیغش
1. کشت عاشق که دهد داد گیاه خشکش
موی چینیست رگ ابر سیاه خشکش
1. شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش
گرکشی بار تعلق جز به پشت پا مکش
1. به پیری از هوس زندگی خمار مکش
سپیدکشت سرت دیگر انتظار مکش
1. به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش
فشار چین جبین ریخت با عرق رنگش
1. به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش
در آتش ریختم نامی که آبم میکند ننگش
1. نداشت پروای عرض جوهر، صفای آیینهٔ فرنگش
تبسم امسال کرد پیدا رگی ز یاقوت شعله رنگش
1. من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش
ز صدای خون برسی مگر به زبان خنجر قاتلش
1. جوانی دامن افشان رفت و پیری هم به دنبالش
گذشت از قامت خم گوش بر آواز خلخالش