چه لازم است کشد تیغ چشم از بیدل دهلوی غزل 1781
1. چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش
به روی دل که نفس نیز میکند کارش
1. چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش
به روی دل که نفس نیز میکند کارش
1. صبح از چه خرابات جنونکرد بهارش
کافاق به خمیازه گرفتهست خمارش
1. مکش دردسر شهرت میفکن بر نگین زورش
برای نام اگر جان میکنی مگذار در گورش
1. چنین تا کی تپد در انتظار زخم نخجیرش
درآغوش کمان بر دل قیامت میکند تیرش
1. دل دیوانهای دارم به گیسوی گرهگیرش
که نتوان داشتن همچون صدا در بند زنجیرش
1. شکست خاطری دارم مپرس از فکر تدبیرش
که موی چینی آنسوی سحر بردهست شبگیرش
1. گزند زندگانی در کفن جسم است تدبیرش
سموم آنجا که زور آرد علاجی نیست جز شیرش
1. نمیدانم چه گل در پرده دارد زخم شمشیرش
که رنگ هر دو عالم میتپد در خون نخجیرش
1. دلی که گردش چشم تو بشکند سازش
به ذوق سرمه شدن خاک لیسد آوازش
1. سخنسنجیکه مدح خلق نفریبد به وسواسش
مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش
1. که دارد جوهر تحقیق حسرتگاه ناموسش
جهانتاب است شمع و بیضهٔ عنقاست فانوسش
1. دل بیمدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش
صدف در حیرت آیینه گم کردهست نقاشش