به دل ز مقصد موهوم خار خار از بیدل دهلوی غزل 1733
1. به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز
در امید مزن خون انتظار مریز
1. به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز
در امید مزن خون انتظار مریز
1. صاحب دل را نزیبد گفتوگو با هیچکس
محرم آیینه چون تمثال باید بینفس
1. کاروان ما نداردگردی از صوت جرس
صبح بر دوش شکست رنگ میبندد نفس
1. نیست بیشور حوادث آمد و رفت نفس
کاروان موج دارد از شکست خود جرس
1. از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس
بال از پرواز چون ماند آشیان دام است و بس
1. ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس
صورت نقش نگین خمیازهٔ نام است و بس
1. چشم وا کن ششجهت یارست و بس
هر چه خواهی دید، دیدارست و بس
1. زندگی محروم تکرارست و بس
چون شرر این جلوه یک بارست و بس
1. خودسر ز عافیت به تکلف برید و بس
آهی که قد کشید به دل خط کشید و بس
1. غم نهتنها بر دلم نالید و بس
عیش هم بر فرصتم خندید و بس
1. بیپردگی کسوت هستی ز حیا پرس
این جامه حریر است ز عریانی ما پرس
1. پر تیرهروزم از من بی پا و سر مپرس
خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس