پوچ است سر به سر فلک بیمدار از بیدل دهلوی غزل 1721
1. پوچ است سر به سر فلک بیمدار مغز
چون شیشه زین کدو مطلب زینهار مغز
1. پوچ است سر به سر فلک بیمدار مغز
چون شیشه زین کدو مطلب زینهار مغز
1. عمری خیال پخت سر گیر و دار مغز
زین جوز پوچ هیچ نشد آشکار مغز
1. خودسریگرد دل تنگ نگردد هرگز
غنچه تا وانشود رنگ نگردد هرگز
1. فتیلهای به دل بیخبر ز داغ افروز
علاج خانهٔ تاربک کن چراغ افروز
1. خون شد دل و ز اشک اثر میکشد هنوز
ساز آبگشت و نغمهٔ تر میکشد هنوز
1. رنگ طاقت سوخت اما وحشت آغازم هنوز
چشم بر خاکستر بال است پروازم هنوز
1. بیپرده است و نیست عیان راز من هنوز
از خاک میدمد چوگلم پیرهن هنوز
1. خارخارت کشت و پیش حرص بیکاری هنوز
در تردد ناخنت فرسود و سر خاری هنوز
1. دارم دلی از داغ تمنای تو لبریز
چون کاغذ آتش زده غربال شرربیز
1. غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز
شه قلمرو فقری به این علم برخیز
1. دل مصفاکن شرر در خرمن اسباب ریز
آینه صیقل زن و نقش جهان در آب ریز
1. ای بیخودی بر آینهٔ وهم رنگ ریز
یعنی غبار ما به سر نام و ننگ ریز