درس هستی فکر تکراری ندارد از بیدل دهلوی غزل 1710
1. درس هستی فکر تکراری ندارد خوانده گیر
ای فضول مکتب رنگ این ورقگرداندهگیر
1. درس هستی فکر تکراری ندارد خوانده گیر
ای فضول مکتب رنگ این ورقگرداندهگیر
1. به کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز
در آب آینه، موجیست بینشیب و فراز
1. جراءت پیریم این بس که به چندین تک وتاز
قدم عجز رساندم به سر عمر دراز
1. از جیب هزار آینه سر بر زدهای باز
ایگل ز چه رنگ این همه ساغر زدهای باز
1. جامی مگر از بزم حیا در زدهای باز
کاتش به دل شیشه و ساغر زدهای باز
1. چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز
سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز
1. سودای تک و تاز هوسها ز سر انداز
پرواز به جایی نتوان برد پر انداز
1. کی رود از خاطر آشفتهام سودای ناز
مو به مویم ریشه دارد از خطش غوغای ناز
1. نرگسش وامیکند طومار استغنای ناز
یعنی از مژگان او قد میکشد بالای ناز
1. بس که از شادابی خطت شد این گلزار سبز
خاک میگردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز
1. هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز
گر همه طوطی شوی نتوان شد آن مقدار سبز