هرکه را دیدم ز لاف ما و من از بیدل دهلوی غزل 1508
1. هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود
شخصهستیچونسحر هرجانفسزد خندهبود
1. هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود
شخصهستیچونسحر هرجانفسزد خندهبود
1. بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود
موی چینی رشته بست اما صدا خوابیده بود
1. شب که در یادت سراپایم زبان ناله بود
خواستم رنگی بگردانم عنان ناله بود
1. شبکه وصل آغوشپرداز دل دیوانه بود
از هجوم زخم شوق آیینهٔ ما شانه بود
1. محوتسلیمیم اما سجده لغزش مایه بود
سر خط پیشانی ما را مداد از سایه بود
1. آنروز که پیدایی ما را اثری بود
در آینهٔ ذره غبار نظری بود
1. با ما نه نم اشکی ونی چشم تری بود
لبریز خیال توگداز جگری بود
1. این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود
هر جلوهکه دیدم نشنیدن سخنی بود
1. بهکویدوستکه تکلیف بینشانی بود
غبار گشتنم اظهار سخت جانی بود
1. به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود
خیال هستی موهوم سکتهخوانی بود
1. چون آب روان پر مگذر بیخبر از خود
کز هرچه گذشتی، نگذشتی مگر از خود
1. جاییکه سعی حرص جنونآفرین دود
در سنگ نقب ریشه چو نقش نگین دود