شبکه از شوق توپروازم از بیدل دهلوی غزل 1496
1. شبکه از شوق توپروازم بهار آهنگ بود
استخوان هم در تنم چونشمع مغز رنگ بود
1. شبکه از شوق توپروازم بهار آهنگ بود
استخوان هم در تنم چونشمع مغز رنگ بود
1. ماضی ومستقبل این بزم حیرت حال بود
شخص از خود رفته در آیینهها تمثال بود
1. درشتخو سخنش عافیت ثمر نبود
صدای تار رگ سنگ جز شرر نبود
1. نهال وحشت ما خالی از ثمر نبود
ز خود برآمدن ناله ناله بیاثر نبود
1. تا نفس ما ومن غبارنبود
همه بودیم و غیر یار نبود
1. تا دل از انجمن وصل تو مأیوس نبود
جوهر ناله درین آینه محسوس نبود
1. شب که جز یأس به کام دل مأیوس نبود
ناله هم غیر صدای کف افسوس نبود
1. ناله میافشاند پر در باغ ما بلبل نبود
عبرتی بر رنگ عشرت خنده میزد گل نبود
1. نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود
چون سحر در کلک نقاش نفس رنگی نبود
1. یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود
هرچه دیدم میهمان خانهٔ آیینه بود
1. چون شرر اقبال هستی بسکه فرصتکاه بود
هر کجا گل کرد روز ما همان بیگاه بود
1. روزی که عشق رنگ جهان نقش بسته بود
تقدیر، نوک خامهٔ صنعت شکسته بود