آفاق جا ندارد همت کجا نشیند از بیدل دهلوی غزل 1472
1. آفاق جا ندارد همت کجا نشیند
سنگ از نگین براید تا نام ما نشیند
1. آفاق جا ندارد همت کجا نشیند
سنگ از نگین براید تا نام ما نشیند
1. به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند
سحر شوم همه گر بر سرم غبار نشیند
1. سپند بزم تو گویند هیچ جا ننشیند
خدا کند که به گوش دل این صدا ننشیند
1. اتفاق است آنکه هردشوار را آسان نمود
ورنه از تدبیر یک ناخن گره نتوان گشود
1. بر در دل حلقه زد غفلت، کنون آهش چه سود
اشککم آرد برون از چشم روزن سعی دود
1. ریشهواری عافیت در مزرع امکان نبود
هرکه در دلها مدارا کاشت جمعیت درود
1. تاآینهروبروی ما بود
گلچین بهار کهربا بود
1. نیرنگ امل گل بقا بود
امید بهار مدعا بود
1. یاد شوقی کز جفاهایت دل ما شاد بود
در شکست این شیشه را جوش مبارکباد بود
1. آنجاکه عجزممتحن چون و چند بود
چون موی، سایه هم ز سر ما بلند بود
1. عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود
شوق سرشارست تا این باده در ساغر بود
1. هرکه را اجزای موهوم نفس دفتر بود
گر همه چون صبح بر چرخش بود ابتر بود