حسرت دلکرد بر ما پنجهٔ از بیدل دهلوی غزل 1460
1. حسرت دلکرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند
میشود دستکرم با نالهٔ سایل بلند
1. حسرت دلکرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند
میشود دستکرم با نالهٔ سایل بلند
1. عجز نپسندید از ما شکوهٔ قاتل بلند
جز مژه گردی نشد از کوشش بسمل بلند
1. آنها که لاف افسر و اورنگ میزنند
در بام هم سریستکه برسنگ میزنند
1. عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند
آیینه بشکنند و سخن مختصر کنند
1. جمعی که با قناعت جاوید خو کنند
خود را چوگوهر انجمن آبروکنند
1. حقمشربان دمی که به تحقیق رو کنند
خود را ز خود برند به جایی که او کنند
1. روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند
هم در طلسم خویش تماشای او کنند
1. این غافلان که آینهپرداز میدهند
در خانهای که نیست کس آواز میدهند
1. علویانی که به این عالم دون میآیند
عقل گمکرده به صحرای جنون میآیند
1. هرکه انجام غرور من و ما میبیند
بر فلک نیز همان در ته پا میبیند
1. هرکه زین انجمن آثار صفا میبیند
نشئه از باده و از تار صدا میبیند
1. بهار رنگ عبرت جز دل روشن نمیبیند
صفا آیینه دارد در بغل آهن نمیبیند