هرکجا آیینهٔ حسن جنون از بیدل دهلوی غزل 1437
1. هرکجا آیینهٔ حسن جنون گل میکند
دود سودا بر سر ما نازکاکل میکند
1. هرکجا آیینهٔ حسن جنون گل میکند
دود سودا بر سر ما نازکاکل میکند
1. بس که زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند
هرچه را دیدم درین مشهد تبسم میکند
1. داغ عشقم چارهجوییها کبابم میکند
سوختن منتگذار از ماهتابم میکند
1. حسرت امشب آه بیتأثیر روشن میکند
رشتهٔ شمعی به هر تقدیر روشن میکند
1. عقل اگر صد انجمن تدبیر روشن میکند
فکر مجنون سطری از زنجیر روشن میکند
1. بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمیکند
در قفس حبابها، باد وطن نمیکند
1. ناتوانی باز چون شمعم چه افسون میکند
میپرد رنگ و مرا از بزم بیرون میکند
1. قامت خمکز حیا سوی زمین رو میکند
فهم میخواهد اشارتهای ابرو میکند
1. ذوق فقر افسانهٔ اقبالکوته میکند
بیطنابی خیمهٔ گردنکشی ته میکند
1. با هستیام وداع تو و من چه میکند
با فرصت نیامده رفتن چه میکند
1. بر اهل فضل دانش و فنگریه میکند
تا خامه لب گشود سخن گریه میکند
1. کارجهان خواه عجز، خواه سری میکند
آگهی اینجا کجاست بیخبری میکند