حسنکلاه هوسیگر به تجمل از بیدل دهلوی غزل 1413
1. حسنکلاه هوسیگر به تجمل شکند
به که دل از ما ببرد بر سر کاکل شکند
1. حسنکلاه هوسیگر به تجمل شکند
به که دل از ما ببرد بر سر کاکل شکند
1. لاغری آن همه زین مرحله دورم افکند
که به غربتکدهٔ دیدهٔ مورم افکند
1. کلاه هرکه فلک بر سماک میفکند
سرش چو آبله آخر به خاک می فکند
1. اگر از گدازم نمی گل کند
دو عالم ز من شیشه پُر مل کند
1. اگر معنی خامشی گل کند
لب غنچه تعلیم بلبل کند
1. تقلید از چه علم به لافم علمکند
طوطی نیامکه آینه بر من ستمکند
1. از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان کند
قبر است نگینی که به نام تو توان کند
1. لمعهٔ مهرش دمی کاینه تابان کند
شرم به چشم جهات سایهٔ مژگان کند
1. هرجا خرام ناز تو تمکین عیان کند
حیرت در آب آینه کشتی روان کند
1. اشک گهر طینت ما راه تپش سر نکند
طفل دبستان ادب این سبق از بر نکند
1. طبع دانا الم دهر مکدر نکند
گرد بر روی گهر آن همه لنگر نکند
1. هوس جنونزدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند
چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند