چه بوربا و چه مخمل حجاب از بیدل دهلوی غزل 1401
1. چه بوربا و چه مخمل حجاب میبافند
به هر چه دیده گشادیم خواب میبافند
1. چه بوربا و چه مخمل حجاب میبافند
به هر چه دیده گشادیم خواب میبافند
1. قماش رنگ ز بس بیحجاب میبافند
به روی گل ز دریدن نقاب میبافند
1. دلها تامل آینهٔ حسن مطلقند
چندانکه میزنند نفس شاهد حقند
1. شور اشکم گر چنین راه تپش سر میکند
تردماغیهای دریا نذر گوهر میکند
1. نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند
به زمینتپم به فلک روم چه جنون کنمکه جنون کند
1. باز مخمور است دل تا بیخودی انشا کند
جام در حیرت زند ایینه را مینا کند
1. دل پا شکسته حق طلب، به رهت چگونه ادا کند
که چو موج، گوهرش از ادب، ندویدن آبلهپا کند
1. شور لیلی کو که باز آزایش سودا کند
خاک مجنون را غبار خاطر صحرا کند
1. کو جنون تا عقدهٔ هوش از سر ما واکند
وهم هستی را سپند آتش سودا کند
1. هر سخن سنجی که خواهد صید معنیها کند
چون زبان میباید اول خلوتی پیدا کند
1. از قضا بر خوان ممسک گر کسی نان بشکند
تا قیامت منتش بیسنگ دندان بشکند
1. هر کجا سعی جنون بر عزم جولان بشکند
کوه تا دشت از هجوم ناله دامان بشکند